دخترم این روزها همزمان که بارش باران طراوت بخش زمین ما زمینی ها شده، فرشته کوچک دیگری هم زمینی شد ... و حالا من عمه نام می گیرم (برای بار دوم) و تو دو پسر دایی خواهی داشت. علی کوچولو پنج شنبه 30/8/92 در بیمارستان سینا به دنیا آمد و من با دیدنش همه خاطرات روزهای نوزادی ات را بار دیگر مرور کردم و باز به این نتیجه رسیدم که زمان چقدر سریع می گذرد! آنقدر که گاهی باورم نمی شود تو هم یک نی نی 3 کیلویی بودی که چانه اش از مکیدن شیر خسته می شد! این روزها ... آن روزها به یادم می آید، دردهای بی وقفه کمر، بیخوابی های شبانه روزی، درد سینه، آمد و شدهای تمام نشدنی، راهنمایی های بی دریغ دیگران!!!! و یک طفل معصوم که ارزش همه سختی...